انواع آرامش:

3. آرامش ‏طبيعى: برخى پديده ‏ها در اين جهان از طبيعتى آرام بخش برخوردارند. خداوند، شب را سكونت‏ بخش: «هُوَالَّذى جَعَلَ لَكُم اللَّيلَ لِتَسكُنوا فِيه» (يونس/ 10، 67؛ نمل/ 27، 86؛ قصص/ 28، 73؛ غافر/ 40، 61) «1» و پوشش جهت رهايى از تلاش‏هاى روز «و جَعَلنا اللَّيلَ لِباساً* و جَعَلنَا النَّهارَ مَعَاشاً» (نبأ/ 78، 10 و 11) «2» و خواب را مايه آسودگى و استراحت: «و هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِبَاساً و النَّومَ سُبَاتاً» «3»

 (فرقان/ 25، 47؛ نبأ/ 78، 9) قرار داده است. آرامش حاصل از تاريكى شب به حالت ويژه نظام عصبى انسان نيز ارتباط داشته، واقعيّتى علمى به شمار مى ‏رود «4»: «مَن إِلهٌ غَيرُ اللَّهِ يَأتِيكُم بِلَيلٍ تَسكُنُونَ فيهِ.» (قصص/ 28، 72) خداوند براى انسان از نوع خويش همسرانى آفريده: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفسٍ وحِدَةٍ و جَعَلَ مِنهَا زَوجَها لِيَسكُنَ الَيهَا» (اعراف/ 7، 189) و ميان آن‏ها محبّت و مودّت پديد آورد و بدين وسيله هر يك را آرامش‏ بخش ديگرى قرار داد: «و مِن ءَايتِهِ أَن خَلَقَ لَكُم مِن انفُسِكُم ازواجاً لِتَسكُنوا الَيها و جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً و رَحمَةً.» (روم/ 30، 21) «5» خانه نيز محلّى براى آسايش و آرامش جسم و روح آدمى است:

 «واللّهُ جَعَلَ لَكُم مِن بُيُوتِكُم سَكَناً.» (نحل/ 16، 80)

راه‏هاى كسب آرامش:

عوامل گوناگونى ممكن است انسان را نگران و پريشان سازد. ترس از آينده مبهم، اندوه بر گذشته تاريك، ضعف و ناتوانى در برابر مشكلات، احساس پوچى در زندگى، بى ‏توجّهى و قدرنشناسى اطرافيان، سوءظن‏ها و تهمت‏ها، دنياپرستى و دل‏باختگى در برابر آن، وحشت از مرگ و ... همگى در پرتو ايمان پاك به خداوند از ميان برداشته مى‏شوند. «6» قرآن براى درمان اين حالت اضطراب و نگرانى و ايجاد حسّ آرامش و اطمينان، به تغيير بينش و گرايش انسان‏ها سفارش مى ‏كند. از يك سو بايد به خويش و جهان هستى نگاهى درست افكنده، از سوى ديگر علاقه‏ ها و تمايلات خويش را در جهت ايمان مطلق به خداوند تنظيم كنيم تا بدين وسيله‏ فقط از زاويه نگاه او به جهان نگريسته، فقط براى او اصالت قائل شويم. «7»

ع 1. حسّ ايمان: انسان مؤمن كه بنيان‏هاى اعتقادى خويش را مستحكم و خلل‏ ناپذير بنا نهاده و در مقام عمل فقط به انجام تكاليف الهى نظر دارد، هيچ‏گاه هراس و اندوهى به قلبش راه نمى‏ يابد؛ زيرا نه خود را مالك ثروت و نه صاحب اختيار در تصميم‏ گيرى ‏ها مى ‏بيند؛ بلكه او فقط امانت‏دار خداوند بر زمين، و موظّف به شناخت خير و شر بر اساس دستورهاى خداوند است و در هر حال، تحت سرپرستى خداوند قرار دارد: «اللّهُ وَلىُّ الّذينَ ءَامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ إلىَ النُّور ...» (بقره/ 2، 257) «8» امّا انسان بى ‏ايمان از اين پشتوانه مستحكم روحى و روانى محروم بوده، تنها و سرگردان در زمين رها مى ‏ماند «9»: «ذلكَ بِأنَّ اللّهَ مَولَى الَّذينَ ءَامَنوا و أنَّ الكفِرينَ لَامَولى‏ لَهُم.» (محمد/ 47، 11) گويى از فراز آسمان فرو افتاده يا تندبادى او را به مكانى دور پرتاب كرده است. «و مَن يُشرِك بِاللّهِ فَكَأنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَّيرُ أَو تَهوِى بِهِ الرّيحُ فِى مَكانٍ سَحِيق.» (حج/ 22، 31) فقدان ايمان به خدا، زندگى را از مفاهيم عالى و ارزش‏هاى شريف انسانى تهى ساخته، احساس رسالت در زندگى در جای‏گاه جانشين خداوند را از او مى ‏ربايد. نگاه قدسى انسان مؤمن به جهان، او رادر زندگى جهت و هدف بخشيده، از احساس دردناك پوچى مى ‏رهاند و قدرت رودر رويى با هرگونه فشار را به او مى ‏بخشد: «رَبَّنا مَا خَلَقتَ هذا بطِلًا سُبحنَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار.» (آل‏عمران/ 3، 191) «10» در واقع آرامش، گوهر و حقيقت ايمان* و سرانجام و مقصود آن است «11» و حدّ اعلاى آن از براى عارفان حقيقى است كه با مشاهده حضورى خدا و جهان آخرت به مرتبه والاى ايمان دست يافته و از هرگونه دغدغه و نگرانى رها شده ‏اند «12»: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعنَا مُنادِيًا يُنادِى لِلإِيمنِ أَن ءَامِنُوا بِرَبّكُم فَامَنّا رَبَّنا فَاغفِرلَنا ذُنوُبَنا و كَفّر عَنَّا سَيّئَاتِنا و تَوفَّنا مَعَ الأَبرَار.» (آل‏ عمران/ 3، 193).

 2. ياد خدا: نگرانى و اضطراب يا از ترس است يا از ناتوانى؛ پس آن كه خداوند را همواره در ياد داشته باشد و او را سرچشمه همه صفات كمال و منزّه از هرگونه صفت نقصان بنگرد، ناگزير مهر او در دلش نشسته، قلبش به ياد او آرام مى‏گيرد «13» و رحمت و مهربانى او و وعده ‏هاى نيكويش به مؤمنان، هرگونه ترس و دلهره حتّى ترس از عذاب خدا را از روانش مى ‏زدايد: «اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَديثِ كِتباً مُتَشبِهاً مَثانِىَ تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلودُ الَّذِينَ يَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلينُ جُلودُهم و قُلوبُهم‏ إِلى‏ ذِكِر اللّهَ.» (زمر/ 39، 23) «14» تغيير سياق سخن از فعل ماضى به فعل مضارع در آيه «الَّذِين ءَامَنوا و تَطمَل- ن قُلوبُهم بِذِكرِ اللَّه» (رعد/ 13، 28) بر ثبات و دوام آرامش مؤمنان دلالت دارد. «15» آرامش بى‏ نظير پيامبران هنگام تلقّى وحى در جایگاه بالاترين حدّ ارتباط با خدا در همين جهت قابل تحليل است. «16» در مقابل، كسانى كه از ياد او روى مى‏ گردانند، در زندگى همواره در حال نگرانى و اضطراب به سر مى برند: «و مَن اعرَضَ عَن ذِكرِى فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكاً.»  (طه/ 20، 124)

3. تلاوت قرآن: همان‏گونه كه نزول تدريجى قرآن بر قلب پيامبر موجب آرامش او مى ‏گشت: «و قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَولَا نُزّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً وحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبّتَ بِهِ فُؤادَكَ و رَتَّلنهُ تَرتِيلًا» (فرقان/ 25، 32) «17» تلاوت مستمرّ آن نيز به انسان آرامش مى ‏بخشد: «إِنَّما المُؤمِنونَ الّذيِنَ إذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت قُلوبُهم و إِذا تُلِيَت عَلَيهِم ءَايتُهُ زادَتهُم إيمناً و عَلى‏ رَبّهِم يَتَوَكَّلوُن» (انفال/ 8، 2) «18»

 4. مطالعه تاريخ زندگى انسان‏هاى بزرگ:

داستان زندگى شجاعانه پيامبران از عوامل آرامش شمرده شده است: «و كُلًّا نَقُصُّ عَلَيكَ مِن أَنباءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبّتُ بِهِ فُؤَادَك.» (هود/ 11، 120) «19» ياد اولياى پاك الهى، خود نوعى ياد خدا بوده، آرامش برخاسته از آن را در پى دارد؛ از اين روى امام ‏صادق عليه السلام در تفسير آيه 28 رعد/ 13 مى‏ فرمايد:

دل‏ها با ياد محمّد صلى الله عليه و آله آرام مى‏ گيرد كه ياد او همان يادخداوند است. «20»

 5. توكّل: مفهوم توكّل در مرحله پس از اسلام و ايمان به خداگرايى كامل انسان در همه ساحت‏هاى هستى خويش رهنمون است: «إِن كُنتُم ءَامَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيهِ تَوَكَّلوا إِن كُنتُم مُسلِمِين.» (يونس/ 10، 84) هرگاه انسان مؤمن در ژرفاى قلب خويش به اين حقيقت دست يابد، همه هراس‏ها و آرزوها و تكاپوها و كشمكش‏ها از روان او رخت بربسته، بى ‏دغدغه در جوار خداى خويش آرام مى‏ گيرد: «... فَقُل حَسبِىَ اللّهُ لَاإِلهَ إِلّا هُوَ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ و هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِيم.»

 (توبه/ 9، 129) «21» در برابر آن‏ها، چندگانه گرايانى كه خداى خود را خوب نشناخته، به او بدگمانند و دل‏هايشان به ظواهر پديده‏هاى هستى چنگ انداخته است، هيچ‏گاه طعم آرامش را نخواهند چشيد: «مَن كَان يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللّهُ فِى الدُّنيَا و الآخِرَة فليَمدُد بسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَ‏ ليَقطَع فَلَينظُر هَل يُذهِبَنَّ كَيدَهُ مَا يَغيِظ.» «22»

 (حج/ 22، 15) واگذارى همه حوادث به علم و تدبير الهى در عين كوشش كامل انسان، او را از اندوه محروميّت‏ها و تأسف بر گذشته ‏ها و نيز شادى بيهوده بر كام‏يابى ها رها مى ‏سازد: «مَا أَصَابَ مِن مُصِيبَةٍ فِى الأَرضِ و لَافِى أَنفُسِكُم إِلّا فِى كِتبٍ ...* لِكَيلَا تَأسَوا عَلَى‏ مَا فاتَكُم و لَاتَفرحَوُا بِما ءَاتاكُم.» (حديد/ 57، 22) انسان مؤمن با تسليم مطلق در برابر خداوند، همواره از او خشنود بوده، هيچ حادثه‏اى را در جهان، ناخوشايند نمى ‏بيند. «23» خداوند فقط در چنين حالتى است كه به طور كامل از بنده خويش راضى و خشنود مى‏ شود:

 «يَأَيَّتُهَا النَّفسُ المُطَمئنَّةُ* ارجِعى إِلى رَبّك راضِيَةً مَرضِيَّة.» (فجر/ 89، 27)

 6. صبر: بردبارى به تقويت شخصيّت و افزايش توانايى انسان در برابر سختى‏ ها و بارهاى سنگين زندگى انجاميده، اعتدال روانى انسان را حفظ مى ‏كند؛ از اين‏روى خداوند در دو آيه به يارى جستن از صبر و نماز در مشكلات زندگى دعوت كرده است: «يَأَيَّهَا الّذينَ ءَامَنوا استَعِينوا بِالصَّبرِ و الصَّلَوةِ إنَّ اللّهَ مَعَ الصبِرين».  (بقره/ 2، 153) و نيز بقره/ 2، 45. بردباران، هنگام بروز ناخوشايندى، اصل و مبدأ و بازگشت‏گاه خويش را يادآور شده، بدين وسيله امداد الهى و رحمت خداوندى را بر خويش سزاوار مى ‏گردانند:

 «و لَنَبلُوَنَّكُم بِشَى‏ءٍ مِنَ الخَوفِ و الجُوعِ ... و بَشّرِ الصبِرين* الّذِينَ إِذَا أَصبَتهُم مُصيبَةٌ قالوُا إِنّالِلّهِ و إِنّا إِلَيهِ رجِعُون* أُولئكَ عَلَيهم صَلَوتٌ مِن رَبّهِم و رَحمَةٌ و أُولئک هُم المُهتَدون.» (بقره/ 2، 155- 157) «24»


7. تقوا: سيطره‏انسان برخواسته‏ هاى خويش، او را از پيامدهاى اندوه‏بار كارهاى زشت مصون ساخته: «يأَيُّها الَّذِينَ ءَامَنوا اتَّقُوا اللَّهَ و قُولُوا قَولًا سَديداً* يُصلِح لَكُم أَعَملَكُم و يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكم ...» (احزاب/ 33، 70 و 71) قدرت‏ تشخيص و تصميم ‏گيرى او را در حوادث گوناگون زندگى افزوده: «يأَيُّها الّذِينَ ءَامَنوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجعَل لَكُم فُرقاناً وَ يُكَفّر عَنكُم سَيّئاتِكُم و يَغفِر لَكُم» (انفال/ 8، 29) و روند زندگى را بر او آسان مى‏ سازد: «و مَن يَتَّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مِن أَمرِهِ يُسراً» (طلاق/ 65، 4) و در پرتو اين قدرت روحى و معنوى، به او آرامش مى ‏بخشد: «يأيُّهَا الّذِينَ ءَامَنوا اتَّقوا اللَّهَ و ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُم كِفلَينِ مِن رَحمَتِهِ و يَجعَل لَكُم نُوراً تَمشونَ بِهِ و يَغفِرلَكُم» (حديد/ 57، 28) از اين‏روى در حديثى، آرامش نشانه پرهيزگارى دانسته شده «25» و امام‏ على عليه السلام بهره نيكوى اين جهان را پرهيزكارى شمرده، روى گردانى از دنياخواهى را موجب آرامش و ايمنى انسان مى‏ داند و آرامش‏هاى مادّى را گذرا و نابود شدنى وصف مى‏ كند. «26»

 8. توبه: بازگشت مستمر انسان به‏سوى خداوند، موجب تخليه روان از فشار احساس گناه شده، حالت پاكى و طهارت نخستين را به او باز مى ‏گرداند. اعتقاد انسان با ايمان به فضل و رحمت بى ‏كران خداوند و امكان محو شدن تمام و كمال همه گناهان، در نهاد او آرامشى بى ‏كران مى‏ آفريند: «قُل يعِبادِىَ الَّذينَ أَسرَفُوا عَلى‏ أَنفُسِهِم لَاتَقنَطوا مِن رَحمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغفِر الذُّنوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الغَفُور الرَّحيم.»  (زمر/ 39، 53) «27»

9. محبّت، تعاون و مهرورزى: مؤمنان، همه انسان‏ها را هم‏زادان خويش ديده: «و هُو الَّذِى أَنشَأَكُم مِن نَفسٍ وحِدَةٍ فَمُستَقَرٌّ و مُستَودَع» (انعام/ 6، 98) با ديگر مؤمنان احساس برادرى مى ‏كنند: «إِنَّمَا المُؤمِنونَ إِخوَةٌ.»  (حجرات/ 49، 10)

 اين احساس وابستگى مستمر به گروه، به انسان در زندگى آرامش مى‏ بخشد: «يأَيُّها النّاسُ إِنّا خَلَقنكُم مِن ذَكَرٍ و انثى‏ و جَعَلنكُم شُعُوباً و قَبال- لَ لِتَعارَفوُا ....» (حجرات/ 49، 13) تأكيد فراوان آموزه‏هاى دينى بر هم‏يارى با ديگران و كمك مالى و معنوى به آن‏ها در قالب انفاق، صدقه، هديه، ايثار، گذشت، عفو، بخشش و ... در اين جهت قابل فهم است. اين اعمال افزون بر تقويت حسّ نوع دوستى در نهاد انسان، حالت‏هاى انفعالى نفرت و كينه‏ توزى و انگيزه‏هاى ستم و تجاوز و تمايل به خودخواهى را ريشه كن مى‏ سازند: «إِنَّ اللّهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَالإِحسنِ و إِيتاى ذِى القُرَبى‏ و يَنهَى‏ عَنِ الفَحشاءِ و المُنكَرِ و البَغىِ يَعِظُكمُ لَعَلَّكُم تَذَكَّرون.»

 (نحل/ 16، 90) «28» پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى قدسى از محبّت و تعاون ميان مردم به صورت عامل جلب محبّت خدا و دست‏يابى به آرامش و اطمينان ياد مى‏ كند. «29»

 10. آداب و مراسم مذهبى: تشريع احكام عبادى گوناگون از جمله نماز و روزه و حج و ... حسّ انتساب و استناد به خداوند را همواره در انسان زنده كرده او را از احساس دردناك بى‏ هويّتى مى‏ رهاند: «ذلِك و مَن يُعَظّم شَعلِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِن تَقوى القُلوب* و لِكُلّ امَةٍ جَعَلنَا مَنسَكاً لِيَذكُرُوا اسمَ اللَّه ...» (حج/ 22، 32 و 34) برخى عبادت‏ها نيز مانند وضو و غسل در نقش نمادهايى از طهارت و پاكى روح عمل مى ‏كنند. اجراى گروهى برخى از مراسم مذهبى در ايجاد هويّت جمعى و برقرارى روحيّه همبستگى و همكارى اجتماعى تأثيرگذار است. «30»

11. نماز و نيايش: نمازهاى پنج‏گانه كه رابطه‏اى ميان انسان و پروردگار او است، نوعى

تمدّد اعصاب و تخليه روان از بارهاى منفى به شمار مى‏ رود: «إِنَّنى أَنَا اللَّهُ لَاإِلهَ أَلّا أَنَا فَاعبُدنِى وَ أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكرِى» (طه/ 20، 14) از اين رو، پيامبر هنگام سختى ‏ها براى كسب آرامش به نماز پناه مى برد. «32» اساساً دعا و نيايش به درگاه خداوند كه پاسخ‏ سريع‏آن حضرت رادرپى ‏دارد، آرامش ‏دهنده مؤمنان در نگرانى ‏ها است: «وَ إِذَا سَألَكَ عِبادِى عَنّى فَإِنّى قَريبٌ اجيبُ دَعوَةَ الدّاعِ إِذَا دَعانِ فَل يَستَجِيبُوا لِى وَ ليُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُم يَرشُدُون.» (بقره/ 2، 186)

__________________________________________________

(1). مجمع البيان، ج 5، ص 184

 (2). الميزان، ج 10، ص 95؛ جامع ‏البيان، ج 5، ص 279 وج 12، ص 397

 (3). جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 27

 (4). نمونه، ج 8، ص 343 و 344 و ج 15، ص 564

 (5). مجمع البيان، ج 8، ص 470؛ الكشّاف، ج 3، ص 473؛ فى ظلال، ج 5، ص 2763

 (6). نمونه، ج 10، ص 211- 214

 (7). قرآن و روان‏شناسى، ص 351- 352

 (8). الميزان، ج 2، ص 345

 (9). فى ظلال، ج 4، ص 2060

 (10). قرآن و روان‏شناسى، ص 347

 (11). مجمع البيان، ج 10، ص 742

 (12). كشف‏ الاسرار، ج 1، ص 674؛ روح البيان، ج 9، ص 12 و 13 و 35

 (13). حاشيه شيخ‏زاده، ج 5، ص 122

(14). مجمع البيان، ج 5، ص 773؛ الكشّاف، ج 2، ص 124

 (15). روح‏ المعانى، مج 8، ج 13، ص 214

 (16). صفة الصفوة، ج 1، ص 83

 (17). جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 15

 (18). موسوعة اخلاق القرآن، ص 82

 (19). جامع البيان، مج 7، ج 12، ص 189

 (20). عيّاشى، ج 2، ص 211

 (21). فى ظلال، ج 5، ص 3054

(22). فى ظلال، ج 4، ص 2413

 (23). قرآن و روان‏شناسى، ص 343- 344؛ موسوعة اخلاق‏القرآن، 81

‏(24). قرآن و روان‏شناسى، ص 368- 372

 (25). صفة الصفوة، ج 1، ص 42

 (26). نهج‏ البلاغه، خ 11، ص 213

 (27). قرآن و روانشناسى، ص 376- 379

 (28). قرآن و روانشناسى، ص 349- 351

 (29). الدرالمنثور، ج 4، ص 372

 (30). قرآن و روان‏شناسى، ص 362- 363 و 350


انواع آرامش:

انواع آرامش:

آرامش، خود ماهيّتى روحى و روانى دارد؛ امّا از آن‏جا كه عوامل پديدآورنده آن و موانع به هم زننده آن ممكن است ماهيّتى اعتقادى، روانى يا طبيعى داشته باشند مى‏ توان به تنويع و تقسيم آن پرداخت.

ع 1. آرامش اعتقادى: تقاضاى ابراهيم از خداوند براى مشاهده نمونه‏اى كوچك از رستاخيز، براى دست‏يابى به نوعى آرامش اعتقادى بوده است. او به اين وعده الهى، ايمانى كامل و محكم داشت؛ امّا ذهن انسان به طور طبيعى باورهاى غير محسوس را به سان باورهاى محسوس پذيرا نگشته، همواره پرسش هايى درباره ماهيّت و كيفيّت آن‏ها در پندار مى‏ آفريند. اين پرسش‏ها آرامش و ثبات اعتقادى انسان مؤمن را از او مى‏ گيرد؛ از اين روى ابراهيم براى رهايى از اين حالت، خواهان مشاهده چگونگى تحقّق آن فعل الهى مى‏ شود. (بقره/ 2، 260) «1» حواريّون عيسى‏ نيز بنا به ديدگاه برخى تفاسير از عيسى‏ مائده‏اى آسمانى طلبيدند تا به وسيله آن، پيامبرى او و درستى ادّعاهايش برايشان آشكار شود يا با خوردن آن به آرامش اعتقادى دست يابند. (مائده/ 5، 112- 114) «2»

ع 2. آرامش روانى: جان انسان همواره طالب رسيدن به مراحل كمال وجودى خويش است؛ بدين سبب همواره از حالى به حال ديگر درمى‏آيد؛ امّا در هيچ مرحله‏اى به نهايت مطلوب خويش دست نيافته، باز خواهان دست‏يابى به مرحله‏اى ديگر است. قلب انسان در اثر اين حالت، همواره از نگرانى و اضطراب آكنده است تا آن كه در سير حركت خويش به خداوند در نقش مبدأ و مقصد همه جهان هستى و جامع همه كمالات وجودى توجّه كند؛ آن‏گاه خود را در آرامشى بی‏كران مى‏ يابد: «الَّذينَ ءَامَنوُا و تَطمَلنُّ قُلوبُهم بِذِكرِ اللّهِ.» (رعد/ 13، 28) «3» اين احساس آرامش مطلق فقط در اين حالت پديد مى‏آيد: «أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَلنُّ القُلوُب.» (رعد/ 13، 28) «4»

انسان‏هاى برخوردار از آرامش الهى، خود آرامش بخش ديگران نيز هستند؛ از اين روى خداوند به پيامبر خويش فرمان می‏دهد كه بر مؤمنان درود فرستد تا بدين وسيله، آنان را در راه ايمان، آرامش بخشد: «وَصلّ عَلَيهِم إِنَّ صَلَوتَك سَكَنٌ لَّهم». (توبه/ 9، 103) «5» انسان‏هايى كه در پرتو ايمان، به آرامش الهى دست يافته ‏اند، در صورتى كه از روى اجبار به كفر روى آورند، باز نزد خداوند، مردمى با ايمان شمرده شده، كفر ظاهری‏شان بر آنان ناشايست نخواهد بود: «مَن كَفرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ إِيمنِه إِلّامَن اكرِهَ و قَلبُه مُطمَئنٌّ بِالإِيمن.» (نحل/ 16، 106)

علّامه طباطبايى، آرامش روانى را از حالات انسان حكيم و صاحب اراده و از ويژگی‏هاى مراتب والاى ايمان شمرده، آن را از ديدگاه اخلاق فلسفى تحليل می‏كند. انسان بنا به غريزه فطرى تعقّل در همه كارهاى خويش، به مقتضاى استدلال عقلى و بر اساس مصالح و مفاسد افعال و تأثير هريك در سعادت نهايى خويش عمل مى ‏كند. اين حالت مادام كه خواسته‏ هاى نفسانى در آن خلل ايجاد نكنند، نفس انسانى را در حال آرامش و اطمينان نگاه مى ‏دارد؛ بنابراين، همه نگرانى ‏ها و اضطراب‏ها از گرايش‏هاى نفسانى برمى خيزند. «6»

از اين روى، گناه در قرآن به اضطراب و ترديد نام گذارى شده است: «فَهُم فِى رَيبِهِم يَتَرَدَّدون». (توبه/ 9، 45) «7»

آرامش روانى در نگاه برخى مفسّران معاصر، در آرامش اعتقادى نيز تأثيرگذار است. آن كه نور ايمان به اعماق وجودش راه يافته باشد، ديگر نه معجزه مى‏ طلبد و نه در پى برهان و استدلال برمى‏ خيزد؛ بلكه همه هستى خويش را در برابر حقيقتى كه با تمام وجود تجربه كرده است، تسليم مى ‏كند. «وَ يَقولُ الَّذِينَ كَفَروا لَولَا أُنزِلَ عَليهِ ءَايَةٌ مِن رَّبّهِ قُل إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ و يَهدِى إلَيهِ مَن أنابَ* الّذينَ ءَامَنوُا و تَطمَل- نُّ قُلوبُهم بِذِكرِ اللّهِ أَلَا بِذِكرِاللّهِ تَطمَئنُّ القُلوُب* الَّذينَ ءَامَنوُا و عَمِلوُاالصلِحتِ طُوبى‏ لَهُم و حُسْنُ مَاب.» (رعد/ 13، 27- 29) «8»

اين تحليل از تأثير ايمان قلبى بر آرامش اعتقادى به موضوع رابطه عقل و ايمان پيوند خورده و تا اندازه‏اى به نظريّه ايمان گرايان(Fideism )نزديك است؛ «9» در مقابل، برخى از عقل‏گرايان، آرامش روانى را نيز در پرتو آرامش اعتقادى تفسير كرده‏ اند. «10» اهمّيّت آرامش روانى در بحران‏هاى روحى و اجتماعى دو چندان نمايان مى ‏شود. به نمونه‏ هاى بارزى از اين موارد در قرآن اشاره شده است. مادر موسى در سخت ‏ترين حالات روانى كه فرزند خود را از ترس كشته شدن در گهواره‏اى چوبى نهاده، به رود نيل سپرد، فقط ياد خدا آرام بخش او بود كه به يارى آن توانست اين آزمايش را تا سرانجام با كام‏يابى به پايان رساند: «و أَصبَحَ فُؤَادُ أمّ مُوسى‏ فرِغاً إِن كادَت لَتُبدِى بِهِ لَولَا أَن رَبَطنا عَلى‏ قَلبِها لِتَكوُنَ مِنَ المُؤمِنين.» (قصص/ 28، 10) «11» بنى اسرائيل هنگام فرار از مصر در حالى كه لشكريان فرعون را در پى خويش مى ‏ديدند، فقط با سخنان موسى كه با اطمينان از يارى خدا سخن مى‏ گفت، آرامش يافتند: «فَلَمّا تَرءَا الجَمعانِ قالَ أصحبُ مُوسى‏ إِنّا لَمُدرَكوُن* قالَ كَلّا إنَّ مَعِىَ رَبّى سَيَهدين.» (شعراء/ 26، 61- 62) «12»

اصحاب كهف در ميان مردم مشرك و توحيد ستيز شهرشان، در اثر برخوردارى از آرامش الهى با شهامت تمام در برابر همه قدرت‏ها و جاذبه ‏هاى زندگى مادّى ايستاده، شعار توحيد سر دادند: «و رَبَطنا عَلى‏ قُلُوبِهِم إذ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا ربُّ السَّموتِ وَالأرضِ لَن نَدعُوا مِن دُونِهِ إلهاً ....» (كهف/ 18، 14) «13» در تاريخ صدر اسلام نيز يارى خداوند به مسلمانان در جريان هجرت پيامبر، جنگ بدر و حنين و صلح حديبيه ديگر موقعيّت‏هاى سخت در قالب نزول آرامش خداوندى بر دل‏هاى مسلمانان تجلّى كرد.

__________________________________________________

(1). قرطبى، ج 3، ص 195؛ الميزان، ج 2، ص 373؛ نمونه، ج 2، ص 304 و 305

 (2). قرطبى، ج 6، ص 236؛ الميزان، ج 6، ص 233 و 234

 (3). التفسير الكبير، ج 19، ص 50

 (4). روح المعانى، مج 8، ج 13، ص 214

 (5). التحرير والتنوير، ج 11، ص 33؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 281

(6). الميزان، ج 2، ص 289

 (7). التحرير والتنوير، ج 11، ص 23

 (8). فى ظلال، ج 4، ص 2061

 (9). عقل و اعتقاد دينى، ص 69- 91

 (10). الكشّاف، ج 2، ص 359؛ التفسير الكبير، ج 27، ص 70

 (11). قرطبى، ج 13، ص 169 و 170؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 229؛ فى ظلال، ج 5، ص 2678- 2680

 (12). مراغى، مج 7، ج 19، ص 67- 68

(13). فى ‏ظلال، ج 4، ص 2336؛ قرطبى، ج 10، ص 238

اطمينان:

اطمينان:

اين واژه از ريشه «طَمَنَ» «1» به معناى آرامش و استقرار جان پس از نگرانى و ناراحتى است. «2» زمين پست و هموار و فرورفته‏اى كه آب در آن بى حركت گرد مى‏آيد، زمين مطمئن گفته مى‏شود. «3» اين واژه در اصطلاح فقهى به‏ حالت استقرار نمازگزار اطلاق مى‏شود. «4» اطمينان در علم اخلاق به اعتدال صفات و حالات انسان و ثبات شخصيّت آدمى گفته مى‏شود. «5» ابن قيّم به تبع خواجه عبدالله انصارى «6» براى اطمينان، درجات و مراتبى مى‏شمرد: اطمينان قلب به ياد خدا كه شامل آرامش اميد به رحمت الهى براى انسان هراسان از خداوند، آرامشِ تسليم در برابر قضا و قدر الهى و آرامشِ ياد پاداش خداوندى هنگام سختى و رنج زندگانى است. اطمينان جان، هنگام كشف حقيقت و يقين به حصول وعده‏ها و وصول از حال تفرقه به مقام جمع، و اطمينان ناشى از شهود ذات جامع اسما و صفات الهى كه سالك را به مقام فنا مى‏رساند. «7» فيروزآبادى، اطمينان و سكينه را ملازم يك‏ديگر شمرده، در عين حال، اطمينان را مرتبه‏اى بالاتر از سكينه مى‏داند كه هيچ‏گاه از دارنده‏اش جدا نمى‏شود. «8» اين در حالى است كه در آيات اطمينان، به گونه‏هاى مختلفى ازآرامش توجّه شده كه دامنه گسترده‏ترى‏ از سكينه را دربرمى‏گيرد. ابراهيم هنگام درخواست مشاهده چگونگى رستاخيز، اطمينان قلب را دليل اين درخواست مى‏داند: «و إِذ قالَ إِبرهيمُ رَبّ أَرِنِى كَيفَ تُحىِ المَوتى‏ قَالَ أوَ لَم تُؤمِن قال بَلى‏ و لكِن لِيَطمَل- نَّ قَلِبى ....» (بقره/ 2، 260) حواريّون عيسى‏ نيز از او سفره‏اى آسمانى مى‏طلبند تا دل‏هايشان با خوردن غذاهاى آن به اطمينان نايل آيد: «و إِذ قالَ الحَوَاريّونَ يعِيسَى ابنَ مَريَم هَل يَستَطِيعُ ربُّكَ أَن يُنَزّلَ عَلَينا مال- دَةً مِن‏السَّماءِ قَالَ اتَّقوُا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ* قالُوا نُريدُ أَن نَأكُلَ مِنهَا و تَطمَل- نَّ قُلوبُنا و نَعلَمَ أَن قَد صَدَقتَنا ....» (مائده/ 5، 112 و 113) نزول فرشتگان در جنگ بدر براى يارى گروه اندك مؤمنان در برابر سپاه قريش به منظور آرامش بخشيدن به دل‏هاى مؤمنان بوده است «9»:

 «و لَقد نَصرَكُم اللّهُ بِبَدرٍ و أَنتُم أَذِلَّةٌ ...* يُمدِدكُم ربُّكُم بِخمسَةِ ءَالفٍ مِنَ المَلل- كةِ مُسوّمينَ* و مَا جَعَلهُ اللّهُ إِلّا بُشرى‏ لَكُم و لِتَطمَل- نَّ قُلوبُكم بِهِ ...» (آل‏عمران/ 3، 123- 126) سپس آنان در اثر نزول آرامش الهى بر دل‏هايشان به خوابى آرام‏بخش فرو رفته، با نزول باران و شست‏وشوى خويش به وسيله آن و سخت شدن زمين زير پايشان، دل‏هايشان محكم و گام‏هايشان استوار مى‏شود: «إذ يُغَشّيكُم النُّعاسَ أَمَنةً مِنهُ و يُنزّلُ عَلَيكم مِن السَّماءِ مَاءً لِيُطهّرَكُم ... و لِيربِطَ عَلى‏ قُلوبِكُم و يُثبّتَ بِهِ الأَقدَامَ» (انفال/ 8، 11) «10» گروهى از مفسّران معاصر به تبع برخى از معتزليان «11» با استفاده از مفهوم انحصارى استثنا در اين آيات: «و مَا جَعَلَه اللّهُ إِلّا بُشرَى‏ و لِتطمَل- نَّ بِه قُلوبُكُم» (انفال/ 8، 10) نزول فرشتگان را فقط عامل تقويت روحى و معنوى مسلمانان شمرده، دخالت مستقيمى در جنگ براى آن‏ها قائل نيستند؛ «12» در مقابل، برخى از مفسّران گذشته به مبارزه فرشتگان با كافران در جنگ بدر اشاره كرده‏اند. «13» تكيه به زندگانى دنيا در اثر واگرايى از خداوند، نوعى آرامش كاذب براى انسان پديد مى‏آورد كه سرانجام آن ناخوشايند است: «إِنّ الَّذينَ لَايَرجُونَ لِقاءَنا و رضُوا بِالحَيوةِ الدُّنيا و اطَمَأنّوا بِها ...* أُولئک مَأول- هُم النّارُ بِما كَانوا يَكسِبُون.» (يونس/ 10، 7 و 8) «14» اين آرامش در دنيا نيز ماندگار نبوده، به محض پيدايش سختى و رنجى در زندگى از ميان مى‏رود و در نتيجه، اين افراد از بهره‏هاى هر دو جهان بى‏نصيب مانده، زيان‏كارانى واقعى به شمار مى‏روند: «وَ مِن النَّاسِ مَن يَعبُدُ اللّهَ عَلى‏ حَرفٍ فَإن أَصابَهُ خيرٌ اطمَأَنَّ بِه و إن أصابَتهُ فِتنَةٌ انقَلبَ عَلى‏ وَجهِهِ خَسِرَ الدُّنيا والأخِرَة ذلِكَ هُو الخُسرانُ المُبين.»  (حج/ 22، 11) «15» آرامش حقيقى فقط با ياد خدا دردل جاى مى‏گيرد: «الَّذينَ ءَامَنوا و تَطمَل- نُّ قُلوبُهم بِذكرِ اللّهِ أَلا بِذِكِر اللّهِ تَطمَل- نُّ القُلوب». (رعد/ 13، 28) «16» اين‏جان‏هاى آرام، درگذر از جهان طبيعت به سراى باقى، طىّ مراحل گوناگون آن جهان، مورد اين خطاب الهى قرار مى‏گيرند كه‏به سوى‏خداى خويش، رضايت‏مندانه باز گرديد و در ميان بندگانم در بهشتم جاى گيريد: «يأيَّتُها النَّفسُ المُطمَل- نَّةُ* ارجِعِى إِلى‏ رَبّكِ راضِيَةً مَرضِيَّةً* فَادخُلِى فِى عِبدى* وَادخُلِى جَنَّتِى.» (فجر/ 89، 27- 30) «17» نفس مطمئنّه، جانى است كه در پرتو نور فطرت خويش، از صفات ناپاك رهيده و به رفتار نيكو آراسته گشته است. «18»آرامش از نگاه قرآن در يك طبقه‏بندى كلّى به دو بخش دنيايى و آخرتى تقسيم مى‏شود كه دو روى يك حقيقت هستند: «أَلا إنَّ أولِياءَ اللَّهِ لَا خَوفٌ عَلَيهِم و لَاهُم يَحزَنوُنَ* الَّذينَ ءَامَنوا وَ كَانوا يَتّقونَ* لَهُمُ البُشرَى‏ فِى الحَيوةِ الدُّنيَا و فِى الأَخِرة ....» (يونس/ 10، 62- 64)

 

 

(1). لسان العرب، ج 8، ص 204. «طمن»

 (2). مفردات، ص 524. «طمن»

 (3). العين، ص 494؛ الميزان، ج 2، ص 377

 (4). الكليات، كفوى، ص 565

 (5). التوقيف على مهمات التعاريف، ص 228

 (6). منازل السائرين، ج 1، ص 85 و 86

 (7). مدارج السالكين، ج 2، ص 534- 540

 (8). بصائر ذوى التمييز، ج 3، ص 517

 (9). جامع البيان، ج 3، ص 429 و مج 3، ج 4، ص 112

 (10). مجمع البيان، ج 2، ص 863 و ج 3، ص 808 و 809؛ فى ظلال، ج 3، ص 1484

 (11). مجمع‏البيان، ج 4، ص 808

 (12). الميزان، ج 9، ص 21؛ نمونه، ج 7، ص 105

 (13). مجمع البيان، ج 4، ص 809

 (14). همان، ج 5، ص 140؛ كشف الاسرار، ج 4، ص 252

 (15). فى‏ظلال، ج 4، ص 2412- 2413؛ موسوعة اخلاق‏القرآن، ص 85

(16). جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 190؛ مجمع البيان، ج 6، ص 447

 (17). جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 237- 240؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 489- 490

 (18). التعريفات، ص 312


سكينه:

سكينه:

اين واژه از ريشه «سكن» به معناى استقرار و ثبات در برابر حركت است «1» و به آرامش روان آدمى ‏و رفع نگرانى، اضطراب و تشويش از او رهنمون مى ‏شود. «2» واژه سكينه، شش بار در قرآن به كار رفته است و برخى از اشتقاقات آن نيز معناى آرامش را در خود دارد.

جرجانى در تعريف اصطلاحى سكينه مى ‏گويد:

نورى در قلب انسان است كه در مواجهه با امور غيبى، به انسان ثبات و آرامش مى‏ بخشد. «3» ابن قيّم از آن به صورت موهبتى غير اكتسابى از جانب خداوند به بندگان ويژه ‏اش هنگام نگرانى و هراس دل‏هايشان ياد مى ‏كند كه تقويت ايمان و افزايش‏ يقين و ثبات نظر را درپى دارد. «4» برخى نيز سكينه را همان نيروى عقل دانسته‏ اند. «5» خواجه عبدالله انصارى با اختصاص بابى در منازل السائرين به تبيين مراتب و مقامات سكينه پرداخته است. «6» قرآن در ماجراى انتخاب طالوت به پادشاهى يهود از نزول سكينه خويش در تابوت بنى اسرائيل به صورت نشانه پادشاهى او ياد مى‏ كند: «إِنَّ ءايَةَ مُلكِه أَن يَأتِيَكُم التّابُوتُ فِيه سَكينَةٌ مِن رَّبّكُم».  (بقره/ 2، 248) مفسّران در تفسير اين آيه، آراى گوناگونى را بيان كرده ‏اند «7» كه بسيارى از آن‏ها جنبه افسانه‏اى دارد. «8» طبرسى به تفسيرى معقول از سكينه گراييده، آن را نوعى آرامش روحى و روانى مى شمرد كه با مشاهده آن تابوت، دل‏هاى بنى اسرائيل را در بر مى ‏گرفت. «9» علّامه طباطبايى پس از نقل برخى از آن اقوال، آن‏ها را قابل تأويل شمرده، منظور از سكينه را در اين آيه، روحى الهى مى‏ داند كه به قلب انسان، آرامش و به جان آدمى، استقرار و ثبات مى‏ بخشد. اين روح الهى، مرتبه‏اى از كمالات نفس انسانى و جلوه‏اى از روح ايمان است؛ «10» از اين روى خداوند در ديگر آيات، از سكينه به روح تعبير كرده است: «أُولئک كَتَبَ فِى قُلوبِهِمُ الإيمنَ و أيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنه».  (مجادله/ 58، 22) «11» اين تفسير در برخى از روايات امامان معصوم عليهم السلام به چشم مى ‏خورد؛ «12» برخى مفسّران معاصر بر اساس تحليل پيش‏ گفته به تأويل اين دسته از روايات پرداخته ‏اند. «13» علّامه طباطبايى، تفسير مورد نظر خويش را در ذيل ديگر آيات سكينه نيز به گونه‏اى ديگر بيان مى‏ كند. در اين سرى آيات، از نزول سكينه الهى بر قلب پيامبر و مؤمنان هنگام سختى و دشوارى ‏هاى تبليغ دين ياد شده است: «هُوَ الّذِى أَنزَلَ السَّكِينةَ فِى قُلوبِ المُؤمِنينَ لِيَزدادُوا ايمناً مَعَ إِيمنِهِم ...». (فتح/ 48، 4) هر انسانى در زندگى به نيرويى روحى و روانى براى حركت و فعّاليّت‏هاى خويش نيازمند است. خداوند به جاى نيروى نخوت و تعصّب جاهلى، مؤمنان را از نيروى آرامش خويش برخوردار ساخته كه تقواى روح و روان از پيامدهاى آن است: «إذ جَعَلَ الّذِينَ كَفَروُا فِى قُلوبِهمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجهِليَّةِ فَأنزَلَ‏اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسولِه‏و عَلَى المُؤمِنينَ وأَلزمَهُم كَلِمةَ التَّقوى‏ ....» (فتح/ 48، 26) سكينه الهى در ماجراى هجرت پيامبر از مكّه هنگام پناه بردن به غارى در اطراف شهر، بر قلب پيامبر فرود آمده ولشكريان غيبى خدا به يارى او برخاستند و بدين وسيله، سرانجام، كلمه ‏ايمان‏ بركلمه كفر پيروز شد. «إِلَّا تَنصُروهُ فَقَدنَصَرَه‏اللّهُ إذ أَخرَجَهُ الَّذينَ كَفرُوا ... إِذ يَقُولُ ‏لِصحِبِه لاتَحزَن إِنَ‏اللّهَ مَعَنا فأنزل اللّه سَكِينتَهُ عَلَيه وأَيَّدَه‏بِ جُنودٍ لَّم تَرَوها وجَعَلَ كَلِمةَ الّذِينَ كَفرُوا السُّفلى‏ و كَلِمَةُ اللّهِ هِىَ العُليَا ....» (توبه/ 9، 40) «14» در صلح حديبيه نيز كه مسلمانان بدون سلاح و تجهيزات به اميد زيارت خانه خدا به سوى مكّه روان شده بودند، ناگاه اميد خود را برباد رفته ديدند و افزون بر احساس خطر جانى، درباره درستى وعده ‏هاى پيامبر نيز در دل‏هاى برخى از ايشان ترديد پديد آمد. در اين هنگام، پيامبر براى ايجاد هم‏گرايى ميان مسلمانان و تقويت روحيّه آن‏ها دستور داد همگى زير درختى با ايشان بيعت كنند. مؤمنان از اين فرمان پيامبر اطاعت كردند؛ آن‏گاه خداوند، آرامشى را از جانب خويش بر قلب ايشان نازل كرد و بدين وسيله، پيروزى نزديكى (فتح خيبر يا فتح مكّه) را برايشان به ارمغان آورد: «لَقَد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمنينَ إذ يُبايِعونَك تَحتَ الشَّجَرةِ فَعَلمَ ما فِى قُلوُبِهِم فَأنزَلَ السَّكينَةَ عَلَيهِم و أثبهُم فَتحاً قَريباً.» (فتح/ 48، 18) «15» خداوند در جنگ حنين نيز همانند بسيارى ديگر از موقعيّت‏هاى دشوار صدر اسلام هنگام فرار مسلمانان، سكينه خويش را بر پيامبر و مؤمنان فرو فرستاد و نيروهايى غيبى را به يارى ايشان بر انگيخت و بدين وسيله، كافران را با وجود فراوانى تعدادشان به شكست كشاند:  «لَقَد نَصَرَكُم اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثيرةٍ و يَومَ حُنينٍ إِذ أعجَبتكُم كَثرتُكُم فَلَم تُغنِ عَنكُم شَيئاً و ضاقَت عَلَيكُمُ الأرضُ بِما رَحُبَت ثُمّ وَلّيتُم مُدبِرِينَ* ثُمّ أنزَلَ اللّهُ سَكينتَهُ عَلى‏ رَسولِه و عَلى‏ المُؤمِنينَ و أنزَل جُنوداً لَم تَروهَا ....»  (توبه/ 9، 25 و 26) «16» انتساب سكينه در آيات متعدّدى به خداوند و پيوند آن با ايمان و تقوا در اين آيات، نشان دهنده معناى خاصّى از اين اصطلاح قرآنى است. علّامه طباطبايى با توجّه به اين نكته، سكينه را حالتى الهى و نوع ويژه‏اى از آرامش مى‏ شمرد كه فقط بر دل‏هاى پاك و جان‏هاى پرهيزگار فرود آمده و همواره تثبيت ايمان و افزايش روح تقوا را در پى داشته است و در نتيجه فقط به افراد ويژه‏اى در مراحل بالاى ايمان اختصاص دارد. «17».

(1). العين، ص 382؛ مفردات، ص 417؛ التحقيق، ج 5، ص 163. «سَكَن»

 (2). لسان العرب، ج 6، ص 312؛ معجم الفروق، ص 280؛ الميزان، ج 2، ص 289

 (3). التعريفات، ص 159

(4). مدارج السالكين، ج 2، ص 523 و 524

 (5). مفردات، ص 417. «سكن»

 (6). منازل السائرين، ج 1، ص 83- 85

 (7). قرطبى، ج 3، ص 162؛ وجوه القرآن، ص 130؛ الوجوه و النظائر، ج 1، ص 451

 (8). مفردات، 417

 (9). مجمع البيان، ج 2، ص 614

 (10). الميزان، ج 2، ص 289

 (11). همان، ص 290

 (12). الكافى، ج 2، ص 15؛ البرهان، ج 1، ص 509؛ بحارالانوار، ج 66، ص 177 و 178

 (13). الفرقان، ج 2، ص 169 و 170

(14). نمونه، ج 7، ص 419- 422

 (15). قرطبى، ج 16، ص 181- 183؛ مدارج السالكين، ج 3، ص 524

 (16). الميزان، ج 9، ص 222- 227

 (17). همان، ص 224- 229

آرامش از نگاه قرآن:

آرامش از نگاه قرآن:

احساس ‏امنيّت* و آرامش در دين اسلام در سطحى گسترده ‏تر مورد توجّه قرار گرفته و بخش وسيعى از آموزه‏هاى اين دين به آن اختصاص يافته و افزون بر ارائه تعريفى جامع از آن به راه‏كارهاى روانى و رفتارى فراوانى براى دست‏يابى به اين نياز اصيل بشرى پرداخته شده است. بر اين اساس، دانش‏مندان اسلامى به آرامش، نگاهى قدسى افكنده و آن را پديده‏اى الهى شمرده ‏اند كه از سوى فرشتگان بر دل‏هاى مؤمنان فرود مى ‏آيد و زمينه‏ ساز تقويت ايمانشان است؛ همان‏گونه كه اضطراب* و نگرانى از جانب شيطان بر دل‏هاى آلوده به گناه چنگ انداخته و زمينه‏ ساز فسق و كفر است. «1»

    ايمان در جا ‏یگاه جامع ‏ترين مفهوم دينى در اسلام، از ريشه «أمن» به معناى آرامش جان و رهايى از هر گونه هراس و اندوه است «2» كه ارتباط ميان پذيرش گفتار خداوند و دست‏يابى به آرامش روح و روان را نشان مى‏ دهد. «3» آنان كه ايمان آورده، آفت ناپاكى را به حريم آن راه ندهند، آرامش از آنِ ايشان است و آن‏ها همان هدايت يافتگانند: «الَّذينَ ءَامنوُا و لَم يَلبِسُوا إيمنَهم بِظُلمٍ أولئک  لَهُم الأَمنُ و هُم مُهتَدُون».

 (انعام/ 6، 82) واژه اسلام نيز بيان‏گر تسليم محض انسان در برابر خداوند همه جهانيان است كه احساس امنيّت و آرامش از پيامدهاى آن به شمار مى‏ رود: «بَلى‏ مَن أسلَمَ وَجهَهُ لِلّه و هُو مُحسِنٌ فَلَهُ أَجرُه عندَ رَبّه و لَاخَوفٌ عَليهِم ولَا هُم‏ يَحزَنُون». (بقره/ 2، 112) پس اى مؤمنان! همگى ‏درصلح وآشتى درآييد وازگام‏هاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شما است:

 «يأيُّهَا الّذِينَ ءَامنوُا ادخُلوُا فِى السّلمِ كافَّةً و لَا تَتّبِعُوا خُطُوتِ الشَّيطنِ إنّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين.»

 (بقره/ 2، 208) خداوند به سوى ديار آرامش و سلامت مى‏ خواند و هركه را بخواهد، به راه راست هدايت مى ‏كند: «واللّهُ يَدعُوا إلى‏ دارِ السّلمِ و يَهدِى مَن يَشاءُ إلى‏ صِرطٍ مُستقيم» (يونس/ 10، 25) او به واسطه پيامبرانش فقط كسانى را كه راه خشنودى او را در پى گيرند، به سوى جاده‏هاى سلامت، رهنمون مى‏ سازد:

 «يَهدِى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضونَهُ سُبُلَ السَّلم».

 (مائده/ 5، 16) هدايت خداوند فقط نصيب كسانى مى‏شود كه سينه‏اى فراخ و آرام براى پذيرش اسلام داشته، در مقابل، كسانى كه سينه‏اى تنگ و سراسر نگران دارند، از آن هدايت بى‏ بهره مانده، به جاى‏آن، پليدى برروانشان فرود مى‏ آيد: «فَمَن يُرِدِ اللّهُ أن يَهدِيَهُ يَشرَح صَدرَه لِلإسلمِ و مَن يُرِد أن يُضِلَّه ‏يَجعَل صَدرَه ضَيّقًاحَرَجًا كَأنّما يَصَّعَّدُ فى السَّماءِ كَذلك يَجعلُ اللّهُ الرِّجسَ عَلَى‏ الّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ». (انعام/ 6، 125) «4» خداوند، جهان آخرت را براى هدايت شدگان، سرزمين امن و امان قرار داده: «لَهُم دَارُ السَّلمِ عِندَ رَبّهم و هُوَ وَلِيُّهم بِما كَانوا يَعمَلُون» (انعام/ 6، 127) از اين روى خداوند خود را «سلام» و «مؤمن» به معناى ايمن دهنده ناميده است «5»: «لَا إلهَ إلّاهُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلمُ المُؤمِنُ» (حشر/ 59، 23) و روى ‏كرد توحيدى را در زندگى، يگانه راه دست‏يابى به امنيّت روح و روان مى ‏شمرد: «و كَيفَ أَخافُ مَا أشرَكتُم و لَاتَخافُونَ أنّكُم أشرَكتُم بِاللّهِ ما لَم يُنزّل بِه عَليكُم سُلَطنًا فَأىُّ الفَرِيقَينِ أحقُّ بِالأَمنِ إِن كُنتُم تَعلَمُون». (انعام/ 6، 81) انسان يكتاپرستى كه در زندگى فقط يك هدف و يك مقصد را دنبال مى ‏كند، هرگز از اين جهت با انسان چندگانه‏ گرايى كه روح و روانش را در ميان اهداف و مقاصد گوناگون تقسيم كرده، يك‏سان نيست:

 «ضَرَبَ اللّهُ مَثلًا رَجُلًا فِيه شُرَكاءُ مُتشكِسُونَ و رَجُلًا سَلَماً لِرَجلٍ هَل يَستَوِيانِ مَثلًا الحمدُ لِلّه بَل أَكثَرُهُم لَايَعلَمُون». (زمر/ 39، 29) ارضاى نياز فطرى آرامش‏ خواهى و امنيّت‏ گرايى انسان در سطوح ديگر از مفاهيم دينى قرآن نيز مورد توجّه قرار گرفته است. مفاهيم توكّل، فلاح، تقوا، نجات، صبر، توبه، ولايت، رضا و ... همگى به گونه‏اى با موضوع آرامش ارتباط دارند. افزون بر اين، واژگان «سكينه» و «اطمينان*» به طور ويژه درباره آرامش بحث مى كنند.

__________________________________________________

 (1). الروح، ابن قيم، ج 1، ص 256 و 257

 (2). العين، ص 55؛ مفردات، ص 90؛ لسان العرب، ج 1، ص 223. «امَن»

 (3). بيضاوى، ج 1، ص 211

 (4). مجمع البيان، ج 4، ص 560؛ فى ظلال، ج 5، ص 3048

 (5). النهايه، ابن اثير، ج 1، ص 69. «امن»

آرامش‏

آرامش‏

حالتى نفسانى همراه، با آسودگى وثبات‏ بشر، به طور طبيعى در طول زندگى در اين جهان با نگرانى‏ها و اضطراب‏هاى بسيارى رو در رو بوده و همواره براى فايق آمدن بر آن‏ها و از ميان بردن عوامل پيدايش آن‏ها كوشيده است.

يكى از اهداف پيدايش مجموعه بزرگ اختراعات و اكتشافات بشر، خانواده، قبيله، دولت، و ديگر سازمان‏هاى اجتماعى، دين، مذهب، هنر، آداب و رسوم و حتّى گاه جنگ‏ها، دست‏يابى بشر به‏ آرامش‏وآسايش درزندگى بوده است. انديشه‏هاى بشرى و مكاتب و آيين‏هاى گوناگونى نيز در اين جهت به ظهور رسيده‏اند. در اين ميان، اديان ابراهيمى و آيين‏هاى بومى‏نيز وصول به آرامش روح و روان را يكى از مهم‏ترين اهداف خويش قرار داده‏اند. سفارش‏هاى اخلاقى زرتشت در قالب تصوير نزاع مستمّر خير و شر در جهت وصول به آسايش و آرامش وبهروزى انسان و رهايى از رنج و زيان و ناخوشى قابل تفسير است. «1»

كوشش نور براى رهايى از سرزمين تارى در انديشه مانى نيز در همين جهت قابل فهم است. «2»

تلاش براى رسيدن به آرامش و آسايش از دردهاى جسمى و روانى بشر، مورد توجّه بسيارى از آيين‏هاى بومى هند بوده است. «3» آرامش در فلسفه بودا به حالت متمركز و يك‏دل و آرام و نيالوده جان تفسير شده و «نيروانا» برترين و واپسين راه رهايى از چرخه تسلسل وار تولّد دوباره و بيمارى و مرگ بوده و رهايى و وارستگى از هر رنج و عذاب است. «4»

عهدعتيق‏وجديد، سراسرآكنده‏از كوشش‏هاى فرستادگان خداوند براى رهايى بشر از درد و اندوه ساخته و پرداخته خويش و نيل به آرامش و سعادت ابدى در هر دو جهان است. آموزه بشارت و نجات، همواره يكى از بخش‏هاى مهمّ آموزه‏هاى انبياى بنى اسرائيل بوده كه رهايى از رنج و نگرانى فردى و اجتماعى را در خود داشته است. «5» انسان امروز دراثر نگرانى‏ها و ناآرامى‏هاى دنياى جديد، بيش از پيش به احساس امنيّت و آرامش نيازمند بوده، هم چنان در پى يافتن راه‏هاى جديد براى رسيدن به آرامش معنوى است. «6» مكاتب روان درمانى، همگى هدف اصلى خود را رهايى از اضطراب و پديد آوردن احساس امنيّت در انسان مى‏دانند. از ميان كوشش‏هاى فراوانى كه براى پيش‏گيرى از ابتلا به نگرانى و در نتيجه آن، افسردگى و براى روان درمانى افراد مضطرب به عمل آمده، برخى روى‏كردهاى جديد در ميان روان‏شناسان به تأثير دين و ايمان درسلامت روان اشاره دارند. «7» ايمان به خدا از نگاه اين گروه از روان شناسان در خود سرچشمه‏اى بى‏كران ازآرامش و قدرت معنوى را دارا است‏كه هرگونه اضطراب ونگرانى را از انسان زدوده، در برابر هرگونه فشار درونى و بيرونى به انسان مصونيّت مى‏بخشد. روان‏شناسان بزرگى از قبيل ويليام جيمز، كارل يونگ و هنرى لينك به تأثير شگرف ايمان در آرامش روانى، اعتماد به نفس و قدرت روحى انسان تصريح كرده‏اند. «8»

آرامش در دو سطح فردى و اجتماعى قابل بررسى است كه در اين مقاله فقط به بُعد فردى آن توجّه شده است و بعد اجتماعى آن را به مقاله امنيّت واگذاشته‏ايم. مفهوم آرامش در قرآن، از راه كليد واژه‏هايى مانند: اطمينان* (رعد/ 13، 28)، سكينه (فتح/ 48، 4)، سكن (توبه/ 9، 103 و انعام/ 6، 96) و ديگر مشتقّات آن (روم/ 30، 21)، امن (انعام/ 6، 81)، سبات (فرقان/ 25، 47) و تعابير گوناگونى مانند: ربط قلوب (كهف/ 18، 14)، نفى خوف و حزن (فصلت/ 41، 30 و اعراف/ 7، 35) و تثبيت فؤاد (هود/ 11، 120) قابل پى‏گيرى است.

__________________________________________________

 (1). اوستا، دفتر يكم، يسنه هات 30، بند 11؛ يسنه هات 46، بنده 2 8

 (2). زبور، مانى، فرگرد نخست، مزمور 223

 (3). تاريخ تمدن، 1/ 479، 485 و 490

 (4). بودا، ص 555 و 556 و 571

 (5). معجم اللاهوت الكتابى، 321- 325

 (6). آرامش بيكران، ص 87- 155

 (7). دين و روان، ص 178

 (8). قرآن و روانشناسى، ص 335 و 336


آشاميدن وسيله امتحان:

آشاميدن وسيله امتحان:

آب در چند مورد، وسيله آزمايش* الهى قرار گرفته است:

1. فراوانىِ آن: «وَ ألَّوِا استَقموا عَلى الطَّريقَةِ لَأسقَينهُم ماءً غَدَقاً* لِنَفْتِنَهُم فيه .../ و اگر جنّ و انس «1» در راه راست [/ طريقه اسلام‏] «2» پايدارى ورزند، به طور قطع آب فراوانى [/ روزى زياد] به آنان مى‏نوشانيم تا آنان را در اين‏باره بيازماييم.»

 (جن/ 72، 16 و 17) 2. تقسيم آب ميان مردم و ناقه صالح: «إنّا مُرْسِلوا النّاقَةِ فِتنَةً لَهُمْ فَارتَقِبهم واصطَبِر* و نَبِّئهُم أَنَّ الماءَ قِسمةٌ بَينَهم كُلُّ شِربٍ مُحتَضَر/ ما براى آزمايش آنان، آن ماده شتر را فرستاديم و به صالح گفتيم: مراقب آنان باش و شكيبايى كن و به‏آنان خبرده كه آب ميانشان بخش شده‏است وهر كدام را آب به نوبت خواهد بود.» (قمر/ 54، 27 و 28) در آيات 155 شعراء/ 26 و 13 شمس/ 91 نيز به همين معنا اشاره شده است. 3. آشاميدن آب در داستان طالوت و لشكريان چنين‏آمده است: «إنّ اللّهَ مُبتَليكُم بِنَهَرٍ فمَن شَرِبَ مِنهُ فَلَيسَ منّى وَمَن لَم‏يَطعَمهُ فَإنَّهُ مِنّى/ خداوند شما را با رودخانه‏اى خواهد آزمود؛ پس هركس از آن بياشامد، از پيروان من نيست و هركس از آن نخورد، به طور قطع او از [پيروان‏] من است.» (بقره/ 2، 249)

آشاميدنى‏ هاى دوزخ‏

آشاميدنى‏ هاى دوزخ‏

1. مايع ‏جوشان: آيات متعدّدى نوشيدنى دوزخيان را چنين وصف كرده. «إن يَستَغيثُوا يُغاثُوا بماءٍ كَالمُهلِ يَشْوى الوُجُوهَ بِئسَ الشَّرابُ و ساءَت مُرتَفَقاً/ اگر فرياد رسى خواهند، به آبى چون مس گداخته كه صورت‏ها را بريان مى ‏كند، فريادرسى مى ‏شوند. بد آشاميدنى و بد جایگاهى است». (كهف/ 18، 29) به نقل طبرى، مفسّران «مُهل» را به معناى مايع ذوب شده، چرك و خون، و ته مانده روغن آب شده دانسته‏ اند: «3» «وَسُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّع أمعاءَهُم/ آبى جوشان به خوردشان داده مى‏شود تا روده‏هايشان را از هم فرو پاشد» (محمد/ 47، 15)، «تُسقى‏ مِن عَينٍ ءَانيةٍ/ از چشمه‏اى داغ نوشانده شوند» (غاشيه/ 88، 5) و نحوه نوشيدنشان، به شتران تشنه تشبيه شده: «فَشرِبونَ عَلَيه مِن الحَميم* فشرِبون شُربَ الهيم.» (واقعه/ 56، 54 و 55) 2. چركابه: «لايَذوقُونَ فِيها بَرداً وَ لا شَراباً* إلّاحَميماً وَ غَسّاقاً/ در آن‏جا [/ جهنم*] نه خنكى چشند و نه نوشيدنى، جز آب‏جوشان و چركابه‏اى.» (نبأ/ 78، 24 و 25) «غسّاق» را چرك و خون، و مايعى بدبو دانسته‏اند: «4» «مِن وَرائِهِ جَهنَّم و يُسقى‏ مِن ماءٍ

__________________________________________________

(3). جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 298 و 299

 (4). جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 17- 18

صديدٍ/ جهنم پيش روى او است و به او از آبى چركين نوشانده مى ‏شود.» (ابراهيم/ 14، 16)


آشاميدنى‏ هاى بهشت:

آشاميدنى‏ هاى بهشت:

از قرآن استفاده مى‏ شود كه در بهشت*، آشاميدنى‏ هاى گوناگونى هست كه هر كدام فايده و لذّتى دارد. به بهشتيان گفته مى ‏شود: «به [پاداش‏] آن‏چه به جاى آورديد، بخوريد و بياشاميد. گواراتان باد!» (طور/ 52، 19) آنان هم در حالى ‏كه تكيه زده‏ اند، ميوه‏ هاى فراوان و نوشيدنى مى‏ طلبند.

 (ص/ 38، 51)

آيه 15 از سوره محمد صلى الله عليه و آله/ 47 در ميان نعمت‏هاى بهشتيان از چهار نهر* كه هر كدام مايعى ويژه دارد، نام مى ‏برد: 1. آب صاف و خالص: «فِيها أَنهرٌ مِن ماءٍ غَيرِ ءَاسِنٍ/ در آن [بهشت‏] نهرهايى از آبى است كه رنگ و بو و طعمش باز نگشته.» (محمد/ 47، 15) 2. شير: «وَ أَنهرٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ‏ يَتَغَيَّر طَعمُه/ [دربهشت‏] نهرهايى ‏از شيرى‏ است كه مزه‏اش هرگز عوض نشده.»

 (محمد/ 47، 15) 3. شراب: «وَ أَنهرٌ مِن خَمرٍ لَذَّةٍ لِلشرِبين/ [در بهشت‏] نهرهايى از شراب [طهور] است كه مايه لذّت نوشندگان است.»

 (محمد/ 47، 15) آيات فراوانى به وصف شراب‏هاى بهشت، ظروف و ساقيان آن پرداخته، آن‏ها را باده‏اى ناب، لذّت بخش و عارى از هرگونه مفسده معرّفى مى ‏كند: «يُطافُ عَلَيهِم بِكَأسٍ مِن مَعِين* بَيضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّرِبينَ* لافِيها غَولٌ و لا هُم عَنها يُنزَفُونَ/ با جامى از باده ناب پيرامونشان به گردش درمى‏ آيند [باده‏اى‏] سخت سپيد كه نوشندگان را لذّتى [خاص‏] مى‏ دهد. نه در آن فساد عقل است و نه ايشان از آن به بد مستى [و فرسودگى‏] مى‏ افتند (صافات/ 37، 45- 47)، «و [براى پرهيزگاران‏است‏] پياله‏ هايى لبالب [از شراب‏]. در آن‏جا نه ياوه شنوند و نه دروغ» (نبأ/ 78، 34 و 35)، شراب‏هاى بهشتى، آميخته با زنجبيل از چشمه سلسبيل (انسان/ 76، 17 و 18)، «مختوم به مشك و آميزه‏اش از تسنيم» (مطففين/ 83، 25- 27) و شرابى معطر است.

 (انسان/ 76، 5) 4. عسل ناب و خالص: «وَ أَنهرٌ مِن‏عَ سَلٍ‏مُ صَفًّى.» (محمد/ 47، 15)

احكام و آداب آشاميدن‏

احكام و آداب آشاميدن‏

1. پرهيز از اسراف: از چيزهايى كه قرآن به شدّت آن را نهى كرده، اسراف در خوردن و «آشاميدن» است: «كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاتُسرِفُوا إنَّهُ لايُحِبُّ الْمُسْرِفينَ». (اعراف/ 7، 31) مفسّران معانى متعدّدى را براى «اسراف» بيان كرده‏اند؛ امّا معناى مشهور آن، خروج از حدّ اعتدال و مصرف بيش از حدّ نياز است. «1» در روايات، خوردن هرچه را كه به آن ميل باشد «2» و خوردن پس از سيرى، «3» از موارد اسراف* شمرده شده است. رسول‏خدا صلى الله عليه و آله بر اساس روايتى سفارش كرده است كه يك سوم معده براى غذا، يك سوم آن براى آشاميدنى‏ها و يك سوم براى تنفّس قرار داده شود. «4» نيز فرمود:

قلب‏هايتان را با زياده‏روى در خوردن و آشاميدن نميرانيد؛ چرا كه قلب انسان همانند زمين زراعت اگر زياد سيراب شود، مى‏ميرد. «5»

ع 2. لزوم شكرگزارى: خداوند، انسان را براى برانگيختن حسّ شكرگزارى به تأمّل در آب آشاميدنى فرا خوانده است: «أَفَرَءيْتُم الماءَ الَّذِى تَشْرَبُونَ* ءَأَنتُم أنزَلْتُمُوهُ مِنَ المُزنِ أَمْ نَحْنُ المُنزِلُونَ* لَو نَشاءُ جَعَلْنهُ اجاجاً فَلَولا تَشكُرُون/ آيا آبى را كه مى‏آشاميد ديده‏ايد؟ آيا شما آن را از [دل‏] ابر فرود آورده‏ايد يا ما فرود آورنده‏ايم؟ اگر بخواهيم آن‏را تلخ مى‏گردانيم؛ پس چرا سپاس نمى‏گزاريد؟» (واقعه/ 56، 68- 70) پس از يادآورى نعمت شير چارپايان نيز به شكر* گزارى ترغيب مى‏كند: «لهُم فيها مَنفِعُ و مَشارِبُ أفلايَشكُرون». (يس/ 36، 73) خداوند در پايان آيه‏اى كه از آفرينش* درياها و آب‏ خوش‏گوار آن سخن گفته، مى‏فرمايد: «... و لَعَلَّكُم تَشكُرون». (فاطر/ 35، 12)

در روايتى از امام‏باقر عليه السلام در نحوه شكرگزارى نقل شده كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله هنگام «آشاميدن آب» مى‏فرمود:

الحمد للّه الَّذى سَقانا عَذباً فراتاً بِرَحمَتِهِ وَ لَم يَجعَلهُ مِلحاً اجاجاً بِذُنُوبِنا/ سپاس خدا را كه با آب شيرين وگوارا با رحمت خود ما را سيراب فرمود و به سبب گناهانمان آن را شور و تلخ قرار نداد. «6»

براساس روايت امام صادق عليه السلام گفتن «بسم اللّه» پيش از آشاميدن آب، و «الحمد للّه» پس از آن سفارش شده است. «7»

__________________________________________________

 (1). جامع‏البيان، مج 5، ج 8، ص 214؛ التبيان، ج 4، ص 386

 (2). الدرّالمنثور، ج 3، ص 444

 (3). قرطبى، ج 7، ص 125

 (4). همان، ص 123؛ الدرّالمنثور، ج 3، ص 444

 (5). تنبيه‏الخواطر، ج 1، ص 54

(6). روح المعانى، مج 15، ج 27، ص 228

 (7). الكافى، ج 6، ص 384

آشاميدنى‏ هاى دنيا

آشاميدنى‏ هاى دنيا

الف. آشاميدنى ‏هاى مباح:

1. آب، گوارا و زداينده تشنگى*: آيات فراوانى آب را نعمتى حيات بخش و خالى از هرگونه آلودگى دانسته كه از آن سيراب مى ‏شويم: «... وَ أنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً* لِنُحيِىَ بِهِ بَلدَةً ميتاً وَ نُسقيَه مِمّا خَلَقْنا أنعماً وَ أَناسِىَّ كثِيراً/ و از آسمان آبى پاك فرود آورديم تا با آن سرزمينى مرده را زنده گردانيم و آن را به آن‏چه از دام‏ها و انسان‏هاى بسيار آفريديم، بنوشانيم» (فرقان/ 25، 48 و 49)، «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُم مِنهُ شَرابٌ/ خدا است كسى كه از آسمان آبى فرود آورد كه [آب‏] آشاميدنى شما از آن است» (نحل/ 16، 10)، «فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْنكمُوهُ/ و از آسمان آبى نازل، و شما را بدان سيراب كرديم» (حجر/ 15، 22)، «وَ أَسْقَينكُم ماءً فُراتاً/ به شما آبى گوارا نوشانديم». (مرسلات/ 77، 27) بر پايه روايتى از امام على عليه السلام آب بهترين آشاميدنى ‏ها در دنيا و آخرت است «1» و امام صادق عليه السلام در پاسخ كسى كه از طعم آب پرسيد، فرمود: طعم ‏آب «طعم حيات» است. «2» 2. شير، لذيذ و گوارا: از چارپايان، «نوشيدنى ‏هاى» گوارايى براى انسان به دست مى ‏آيد: «وَ لَهُمْ فِيها مَنفِعُ وَمَشارِب

 (يس/ 36، 73) از شير خالص به شما مى‏ نوشانيم:

 «نُسقِيكُمْ مِمّا فِى بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سال- غاً لِلشرِبينَ» (نحل/ 16، 66) و نيز مؤمنون 23/ 21. «3»

  3. عسل، شفابخش:

از درون‏شكم زنبور عسل، «نوشينى» شفابخش با رنگ‏هاى گوناگون خارج مى‏ شود: «يَخرُجُ مِن بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ ألونُه فِيه شفاءٌ لِلنّاسِ.»(نحل/ 16، 69)

. آب* ميوه، روزى نيكو: خرما و انگور غذاهاى پربركتى هستند كه خداوند، نصيب انسان‏ها ساخته است: «وَ مِنْ ثَمَرتِ النَّخِيلِ وَالأعنبِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً

 (نحل/ 16، 67) برخى «وَ مِنْ ثمرت» را در اين آيه، عطف بر «مِمّا» در آيه پيش دانسته ‏اند؛ يعنى به شما از نوشيدنى ‏هاى خرما و انگور (آب ميوه) نيز مى ‏نوشانيم. ابن‏ عبّاس «سَكَراً» را به معناى خمر و مقصود از «رزقاً حسناً » را همه خوردنى ‏ها و نوشيدنى‏ هاى حلال، از دو ميوه خرما و انگور دانسته است؛ امّا به نظر بعضى، چون خداوند در مقام امتنان بر مردم براى آنان انواع نوشيدنى‏ هاى حلال (آب، شير، عسل) را برشمرده، مقصود از «سَكَرَاً» نمى‏ تواند خمر باشد؛ زيرا خداوند به چيز حرام منّت نمى‏ گذارد. «1»      برخى گفته ‏اند: آشاميدنى عُزير عليه السلام كه آيه «فَانْظُر إلى‏ طَعامِكَ وَشَرابِكَ لَمْ ‏يَتسنّه» (بقره/ 2، 259) از فاسد نشدن آن خبر داده، نوعى آب ميوه (آب انگور) بوده است. «2»


 ب. آشاميدنى‏ هاى حرام:

1. خمر*: گروهى از اصحاب، حكم‏ شراب و قمار را از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله‏ پرسيدند: خداوند در پاسخ به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

 «به آنان بگو: درآن دو، گناه‏ بزرگ و سودهايى براى مردم است؛ ولى گناهشان از سودشان بزرگ‏تر است». (بقره/ 2، 219) در جاى ديگر، «شراب» در كنار قمار، بت‏ پرستى و ازلام (نوعى بخت‏ آزمايى)، پليد و شيطانى معرّفى، و فرمان قاطع به پرهيز از آن صادر شده است: «يأَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا إِنَّما الخَمرُ وَالمَيسرُ وَالأَنصابُ وَالأزلمُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشّيطن فَاجتَنِبوه لَعلَّكم تُفلِحُون.» (مائده/ 5، 90) 2. خون، در چند آيه به حرمت «خون» اشاره شده است: «بگو: در آن‏چه بر من وحى شده، بر خورنده‏اى كه آن را مى‏ خورد، هيچ حرامى نمى ‏يابم، مگرآن‏كه مردار يا خون ريخته يا گوشت خوك باشد كه آن پليد است.» (انعام/ 6، 145) «حُرِّمَت عَلَيكُمُ الْمَيتَةُ والدَّمُ ... ذلِكُم فِسقٌ/ بر شما، مردار و خون حرام شده ... و اين‏ها همه نافرمانى خدا است». (مائده/ 5، 3) آيه 173 بقره/ 2 نيز بر حرمت آن دلالت دارد.

__________________________________________________

(1). الكافى، ج 6، ص 380

 (2). همان، ص 381

 (3). جامع‏البيان، مج 10، ج 18، ص 21

 (4). جامع‏البيان، مج 8، ج 14، ص 182

 (5). عياشى، ج 1، ص 141؛ التفسيرالكبير، ج 7، ص 32

آشاميدنى ‏ها2

آشاميدنى ‏ها نشانه قدرت پروردگار:

آيات 65 تا 69 نحل فرو فرستادن آب از آسمان، آفرينش شير* در پستان چارپايان، وجود آشاميدنى‏ هاى نيكو در خرما* و انگور* و خروج عسل* از شكم زنبور را از نشانه ‏هاى قدرت خدا براى انسان‏هايى دانسته كه شنوايى، تعقّل و انديشه دارند. در دسترس بودن آب آشاميدنى و فرو نرفتن آن در زمين (ملك/ 67، 30) و ذخيره شدن آن (مؤمنون/ 23، 18) وتلخ نبودن آب (واقعه/ 56، 70) و پديد آمدن آب از زير پاى مريم عليها السلام: «... قَد جَعَل ربُّكِ تَحتَكِ سَريّاً* فكُلِى وَاشرَبِى و قَرِّى عَيناً» (مريم/ 19، 24 و 26) و نيز وجود آب خنك و آشاميدنى براى ايوب عليه السلام: «اركُض بِرِجلِك هذا مُغتَسَلٌ بارِدٌ و شَرابٌ» (ص/ 38، 42) و جوشيدن دوازده چشمه براى آشاميدن قوم موسى (بقره/ 2، 60؛ اعراف 7/ 160) همه از نشانه‏ هاى  قدرت خداوند است؛ چنان‏كه ابراهيم عليه السلام هم در وصف پروردگار به قومش گفت: «والّذى هُوَ يُطعِمُنِى و يَسقينِ/ و [پروردگار من‏] كسى است كه به من خوراك مى‏ دهد و سيرابم مى‏ گرداند». (شعراء/ 26، 79)

آشاميدنى ‏ها

آشاميدنى ‏ها

برابر عربى آشاميدنى، «شراب» از مادّه (ش ر ب) است كه در قرآن 11 بار بر انواعى از آشاميدنى ‏هاى دنيا و آخرت اطلاق شده است. واژه‏ شُرب كه در مجموع 39 بار به شكل‏هاى گوناگون در قرآن ديده مى ‏شود، به معناى خوردن چيزى است كه جويده نمى ‏شود «1» و شراب، مايعى است كه نوشيده مى‏ شود. «2» از همين مادّه است «مشرب» و جمع آن «مشارب» به معناى محل آشاميدن يا برداشتنِ آب*: «قَد عَلِمَ كُلّ أناسٍ مَشرَبهم» (بقره/ 2، 60؛ اعراف/ 7، 160) كه مترادف با شراب نيز آمده: «وَلهم فيها مَنفِعُ و مَشارِب/ و براى آنان در آن‏ها [/ چارپايان‏] سودها و نوشيدنى‏  هايى است.» (يس/ 36، 73) شِرب با كسره شين، شكل ديگرى از اين مادّه به معناى سهمى از آب است «3»:

 «لها شِربٌ و لكم شِربُ يَومٍ معَلومٍ/ براى آن [ناقه‏] سهمى [از آب‏] و براى شما سهم روزى معيّن است.» (شعراء/ 26، 155) باب افعال اين مادّه نيز فقط يك‏بار براى «محبّت شديد» استعاره آورده شده است. (بقره/ 2، 93) ديگر واژه قرآنى اين موضوع «سقى» از مادّه (س ق- ى) به معناى نوشانيدن است كه در مجموع 25 بار به شكل‏هاى گوناگون در قرآن ديده مى ‏شود «4»:

 «و سَقهم ربُّهم شَراباً طَهوراً/ و پروردگارشان نوشيدنى پاكيزه‏اى به آنان مى ‏نوشاند.»

 (انسان/ 76، 21) باب افعال اين مادّه به معناى فراهم كردن نوشيدنى است «5»: «نُسقِيكم‏ مِمّا فى ‏بُطونِه مِن بَينِ فرثٍ و دَمٍ لَبناً خالِصاً/ از آن‏چه در شكم‏هاى آن‏ها است، از ميان سرگين و خون، شيرى ناب فراهم مى ‏كنيم» (نحل/ 16، 66) از همين روى خداوند، در همه جا اسقا (فراهم كردنِ آب) را به خود نسبت داده؛ ولى سقى (دادنِ آب به ديگرى) را به خود نسبت نداده است مگردر موردابراردر بهشت. (انسان/ 76، 21) «سقايه*» به معناى ظرفى كه از آن آب نوشيده مى‏ شود، از همين مادّه است (يوسف/ 12، 70) و به معناى محلّى كه در مراسم حج از آن آب برداشته مى شود يا به معناى «آب دادن» به حاجيان نيز به كار مى ‏رود «6»: «أجَعَلتم سِقايَةَ الحاجّ ....» (توبه/ 9، 19) سُقيى با ضمّه سين (مصدر) شكل ديگرى از اين مادّه به معناى آب دادن است «7»: «فَقالَ لَهم رسولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ و سُقيها/ و رسول خدا [/ صالح‏] به آنان گفت: زنهار! ماده شتر خدا و آب دادنش را [رعايت كنيد].» (شمس/ 91، 13) با مقايسه دو واژه شرب و سقى، اين تفاوت را مى ‏توان بيان كرد كه آشاميدن، يك معناى فاعلى (فراهم كردن‏و دادنِ آب) و يك معناى مفعولى (خوردن آب) دارد؛ آن گاه كه به معناى فاعلى نظر باشد، واژه سقى و آن‏گاه كه به معناى مفعولى توجّه باشد، شرب به‏ كار مى‏رود. «8»

__________________________________________________

 (1). التحقيق، ج 6، ص 29

 (2). المصباح، ج 1، ص 308، «شرب»؛ لسان‏العرب، ج 7، ص 64 و 65، «شرب»

 (3). مقاييس، ج 3، ص 267، «شرب»

 (4). مفردات، ص 415، «سقى»

 (5). المصباح، ج 1، ص 281، «سقى»؛ مقاييس، ج 3، ص 84، «سقى»؛ مفردات، ص 415، «سقى»

 (6). مقاييس، ج 3، ص 85، «سقى»

 (7). مفردات، ص 415، «سقى»؛ لسان‏العرب، ج 6، ص 300، «سقى»

(8). التحقيق، ج 5، ص 155، «سقى»

برسى و نقد برخى از ديدگاه‏هاى دانشمندان اهل سنت و مستشرقان درباره حديث سبعة احرف‏

فصل ششم: منزلت سبعة احرف نزد علماى شيعه‏

مبحث اوّل: سبعة احرف در روايات شيعه‏

در فصل‏هاى پيشين، حديث سبعة احرف و جايگاه آن نزد علماى اهل سنت، و ديدگاه‏هاى آنان مورد نقد و بررسى واقع شد. هم چنين روشن گشت كه ادّعاى تواتر روايت سبعة احرف نزد اهل سنت، نه تنها قابل اثبات نيست، بلكه رواياتى كه در مورد سبعة احرف در جوامع حديثى اهل سنت آمده، ضعف سندى و به ويژه ضعف دلالت داشته، ناسازگارى‏هايى در آنها به چشم مى‏خورد كه از جهت عقلى قابل قبول نبود. ضمن اين كه نه تنها دليلى روشن و قطعى بر نسبت آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود، بلكه در فرض روايت آن، هيچ بيانى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در تبيين آن وجود نداشت. لذا دانشمندان اهل سنت در معناى آن دچار ابهام و تحيّر شده و برخى در فهم آن اظهار عجز نموده‏اند.

از طرفى در روايات امام صادق عليه السّلام و امام باقر عليه السّلام، نزول قرآن بر حرف واحد گزارش شده است. لذا در اين فصل از نظرگاه علماى شيعه و به دور از هر گونه جانبدارى، حديث سبعة احرف، مورد بررسى واقع مى‏ شود.

نخست مرورى بر جوامع حديثى شيعه خواهد شد و رواياتى كه در مورد سبعة احرف در آنهاروايت شده، ذكر مى‏گردد.

با بررسى و استقصاى كامل در كتب حديثى شيعه، مى‏توان گفت روايت سبعة احرف در كتب اربعه شيعه (كافى و تهذيب و استبصار و من لا يحضره الفقيه)- كه از با سابقه‏ترين و معتبرترين كتاب‏هاى حديثى شيعه است- روايت و ثبت نشده است.

نخستين جامع حديثى شيعه كه آن را بيان داشته، كتاب بحار الانوار از مرحوم محمد باقر مجلسى است و سپس وسائل الشيعه، مستدرك الوسائل از بحار الانوار، آن را نقل نموده‏اند. از بررسى مصادر بحار الانوار روشن شد كه مرحوم مجلسى از خصال مرحوم صدوق و از بصائر الدرجات حسن بن صفار و از رساله نعمانى، رواياتى را ذكر مى‏كند كه البته هيچ يك از آنها از جوامع حديثى به شمار نيامده‏اند، بلكه كتاب‏هايى هستند كه با هدف خاصى، برخى از احاديث را هم نقل نموده‏اند.

ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

برسى و نقد برخى از ديدگاه‏هاى دانشمندان اهل سنت و مستشرقان درباره حديث سبعة احرف‏

فصل پنجم: كلام نورانى امام صادق عليه السّلام‏

كلام نورانى امام صادق عليه السّلام در فصل‏هاى پيشين، حديث سبعة احرف، از زمان نزول قرآن تا دوران تابعين مورد بررسى قرار گرفت و جايگاه آن نزد علماى اهل سنت مشخص شد و روشن گشت كه در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، چه در هنگام نزول قرآن و چه در زمان جمع‏آورى آن، حديث سبعة احرف به چشم نمى‏خورد. آن چه مسلّم است، ظهور و نسبت آن در زمان صحابه پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا حداكثر زمان تابعين بوده است، كه با هدف توجيه قراآت، نشر و گسترش يافته است. لذا علماى اهل سنت در معناى آن، دچار تحيّر و سرگردانى شده‏اند. هم چنين روشن شد كه حديث سبعة احرف، با عبارات متفاوتى كه داشت، از اضطراب متن برخوردار بود و تناقض‏هاى قابل توجهى در آن ديده مى‏شد و گر چه مجوّزى براى قراآت مختلف شده است، اما قرآن از قرائت واحدى برخوردار است.

آن چه در فصل پنجم به آن پرداخته مى‏شود، بررسى حديث سبعة احرف از ديدگاه امامان معصوم عليهم السّلام به ويژه كلام نورانى امام صادق عليه السّلام مى‏باشد؛ آنان كه چراغ هدايت براى مسلمانانند و رسالتى بس مهم در هدايت مسلمانان دارند؛ چراغى كه خداوند

متعال، آن را براى همه مردم عالم برافروخت، ليكن جمع قليلى از وجود آنان بهره مى‏برند. آنان خود نورند گر چه مستقيما وحى بر آنان نازل نمى‏شد، اما كلامى الهى دارند. كلامى كه نزد شيعيان هم‏سان و هم سنگ قرآن است و ارزشى بس رفيع و منزلتى بس والا دارد. لذا در اين فصل، نخست به بيان نورانى امام صادق عليه السّلام در مورد حديث سبعة احرف مى‏ پردازيم.

ادامه مطلب



ادامه نوشته

: بررسى و نقد برخى از ديدگاه‏هاى دانشمندان اهل سنت و مستشرقان درباره حديث سبعة احرف‏

مبحث دوم: در جستجوى ريشه‏ ها

آغاز ظهور حديث سبعة احرف‏

از بررسى‏هاى فصل اول روشن شد كه به هنگام نزول قرآن و جمع‏آورى آن در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از حديث سبعة احرف خبرى نبود و كسانى كه به جمع‏ آورى قرآن، همت بستند، سخنى از جمع ‏آورى آن بر مبناى حديث سبعة احرف مطرح ننموده ‏اند. لذا قرائت قرآن در آن زمان، يك قرائت بيش نبوده است. كسانى هم كه در قرائت قرآن دچار اختلاف مى ‏شدند، نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفته آن حضرت به تصحيح قرائت ايشان مى ‏پرداخت. بدين ترتيب تا زمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در قيد حيات بودند، كسى در قرائت قرآن دچار مشكل نشد و اختلافى نيز در قراآت به وجود نيامد.

امّا اختلاف قراآت به دوران خلفا، به ويژه خليفه دوم به بعد باز مى‏گردد، كه پيامدهاى خاصى را به همراه داشت. حال كه از حديث سبعة احرف در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبرى نبود، مى‏بايد آن را در زمان خلفا جست‏وجو نمود كه در چه مقطعى و در چه شرايطى پديدار گرديد. در زمان خليفه اول كه دو سال و سه ماه طول كشيد، پس از حادثه يمامه در سال دوازده هجرى كه جمع زيادى از حفّاظ قرآن به شهادت رسيدند،

با پيشنهاد عمر و تصدّى ابا بكر، زيد بن ثابت، قرآن را در مصحف واحدى كه تمام سور در كنار هم بودند، جمع‏آورى نمود. در آن جمع‏آورى نيز اختلاف قراآت به چشم نمى‏ خورد، يا موارد آن اندك بود.

وجوه قراآت، در آن هنگام رواج نيافته بود. هر قارى، قرآن را همان طور كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آموخته بود، همانند زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله مى‏خواند؛ بدون اين كه در آن رأى و اجتهادى به كار رود. به همين جهت در زمان خليفه اول نيز از حديث سبعة احرف سخن در ميان نيست و خليفه اول هيچ گاه از سبعة احرف، سخنى به ميان نياورده است. احمد البيلى از محققان معاصر مى ‏گويد:

مصحفى كه در زمان خلافت ابى بكر جمع‏ آورى شده بود، چيزى از اختلاف قراآت را در بر نداشت و همانند زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، امر جديدى بر جواز تعدد قراآت در برخى از كلمات قرآن، عارض نشد. در عهد ابا بكر هر قارى از صحابه، آن چه را كه از قرآن حفظ داشت، همان طور كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرا گرفته بود يا از صحابه ديگرى آموخته بود، مى‏ خواند؛ بدون آن كه زمينه رأى و اجتهادى در آن باشد.

ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

: بررسى و نقد برخى از ديدگاه‏هاى دانشمندان اهل سنت و مستشرقان درباره حديث سبعة احرف‏


باسلام،امروز یکی از تحقیقات کلاسی کارشناسی ارشد علوم قرآن  با موضوع حدیث سبعة احرف درسه مرحله برای علاقه مندان گذاشتیم  امیدواریم مورداستفاده قرار بگیره.
 
مبحث اول: ديدگاه‏هاى دانشمندان اهل سنت و نقد آن‏

معناى روايت سبعة احرف در ميان دانشمندان اهل سنت، معركه آراست. شايدآنها در هيچ مسأله‏اى همانند روايت سبعة احرف، چنين دچار اختلاف آرا نشده‏ اند.

محمد بن احمد انصارى قرطبى، صاحب تفسير الجامع لأحكام القرآن، دانشمند قرن هفتم هجرى در مقدمه تفسير خود مى‏ نويسد: «دانشمندان در معنا و مراد از احرف سبعه، 35 قول ذكر كرده‏اند.» «1»

زركشى هم به نقل از ابو حاتم بن حبان بستى مى ‏گويد: «در مورد روايت سبعة احرف 35 قول ذكر شده است.» «2»

سيوطى معتقد است كه اختلاف آرا تا چهل قول نيز رسيده است. «3»

______________________________
(1) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 32.

(2) البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 212.

(3) الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 145.

ادامه مطلب

ادامه نوشته